من موبایل باز نیستم و نبودم. اما مدتهاست که به زحمت میشه از دکمههای گوشی عزیزم استفاده کرد. بدیش اینه که یدکش هم گیر نمیاد. با اینکه سه سال به طور مداوم کار میکنه هنوز هم امکاناتی داره که به روز حساب میشه. مثل MMS و جاوا و این حرفها. اما جدیداً یک مشکل هم پیدا کرده که یکهووو خاموش میشه. یکهووو
قراره یک گوشی بخرم. Nokia N73 رو معرفی کردن. مشخصاتش رو خوندم خیلی باحاله... قیمتش رو کسی میدونی؟؟ فردا برم قیمت کنم ببینم زورم بهش میرسه یا نه.
راستی راستی؛ نوکیا ترکونده. یادمه یک زمانی پیش خودم فکر میکردم خیلی مونده که یک گوشی موبایل بتونه در حد یک دوربین دیجیتال مطرح و به درد بخور بشه. اما شده به نظر. اول اینکه نوکیا یک مدل داده بود که 3x درشتنمایی اپتیکال داشت. میدونید یعنی چی؟؟ یعنی اینکه لنزی داخل اون به طور مکانیکی قابلیت حرکت رو داره و این شاهکار آخر نوکیا با ۵ مگا پیکسل!!! محشره... دوربین نیکون SLR من با یک و نیم کیلو وزن ۶ مگاپیکسلی هست و این جقله... (...!)
با نمکه نه؟ اینطور نیست؟
البته اگه قیمتش رو بشنوید شاید نظرتون عوض بشه... !
داد و ای بیداد از این مخابرات ایران زمین. از وقتیکه یادم هست یک نمونه از شرکتهای دولتی با کیفیت سرویس پایین، هزینه بسیار بالا که پاسخگویی به مشتری در آن اصلاً رنگ و رویی ندارد؛ شرکت مخابرات و تعقیبات آن بوده است. وزارت مخابرات، شرکت مخابرات ایران؟!، شرکت مخابرات استان تهران، خراسان و این قبیل و البته و صد البته گل سرسبد آنها شرکت ارتباطات سیار که خود به تنهایی نمونه کامل یک شرکت ضد بیزنس در دنیاست!
البته تمام آنچه که در فوق عرض شد، از دید کاربری و مشتریانی است که به گونهای با مخابرات سر و کار دارند اگر نه خدای نکرده سر و کاری بیشتر از مشتری بودن و مشترک بودن با مخابرات داشته باشید تصدیق خواهید کرد که برای وصف گلکاریها و خدمات این شرکت(ها) مثنویهای هفتاد من نیز کم خواهد آمد...
مدتی است که پرداخت قبوض اینترنتی برق و آب و تلفن باب شده و تمامی کارشناسان حدیثها در وصف اقتصادی بودن این روش (ترافیک، سوخت، صرفه جویی در وقت، آلودگی هوا و غیره) دارند. متاسفانه شرکت مخابرات استان تهران (ره)!! با اقدامی ناهماهنگ با اکثر شرکتها شناسه پرداخت و شناسه قبض را با فرمت دلخواه چاپ میکند که از سیستم بانکی پرداخت الکترونیکی رد شده است.
طرح تابستانی مبارزه با بد حجابی امسال نیز همانند سالهای گذشته از ابتدای این شنبه یکم اردیبهشتماه آغاز شد. همانگونه که خود شاهد هستیم با اعمال این طرح در سالهای پس از انقلاب بدحجابی به کلی ریشهکن شده و هیچ مصداقی از بدحجابی در مملکت اسلامی ملاحظه نمیشود... !
به نظر من به گیر گشتهای ارشاد خوردن فقط یک بدشانسی است و بس. اگر نه طبق معمول همیشه یک عده که کمتر مقصر هستند یا اصلاً نیستند درگیر شده؛ آبرو، زمان و بسا هزینههای ریالی و معنوی آن را خواهند پرداخت. چه بسیار مشخص است که تهیه پرونده بدحجابی کمترین تاثیر آن در آینده برای استخدامها و حتی پذیرش دانشجو خواهد بود. به تصاویر عکاسان از خبرگزاریهای مختلف توجه فرمایید.
به نظر شما درجهدار محترم در عکس فوق ته دل خودش به چی فکر میکنه؟ در حالیکه به یک خانم جاافتاده که پوشش معقولی هم داره گیر داده! ( به نیشخند نقش بسته بر روی لبان این دلاور عزیز توجه بفرمایید )
البته صدبار واضح و مبرهن است که (!) که امر به معروف و ... از پایههای یک جامعه اسلامی است. اما چه خوب بود که به جای اینکه دو سه هفته از سال جو دوستان را بگیرد و راه را بر زن و بچه مردم ببندند و بعد بروند تا سالی دیگر، همیشه و با شدتی معقول این امر جاری باشد. یادمان نرود که امنیت اجتماعی برای زنان هنوز یکی از بزرگترین معضلات جامعه ماست و کمتر زن و دختری است که طعم نا امنی حتی در شهر بزرگی مثل تهران را نچشیده باشد!
توصیه: اگر کم حجاب یا بد حجاب هستید، دو هفته در خانه به مرخصی برید و شک نکنید که آبها از آسیاب خواهد افتاد. زیرا اینجا ایران است و ما هم ایرانی!
بعداز ظهر جمعه فینال مسابقات تراپ (تیراندازی با اهداف پروازی) جام ارتش در
باشگاه ساصد وابسته به وزارت دفاع برگزار شد. برای تماشا رفتم. یاد روزهایی که برای
تیر اندازی به این باشگاه میاومدم به خیر! (هیجانانگیزترین تجربه زندگی در تهران
برای من به
جز کوهنوردی!)
یکی از تیراندازها بود که هر ۲۵ شلیک رو بدون خطا انجام داد. رقابتی که من قبلاً خودم هرگز ندیدهبودم.
و اما در طول برگزاری مسابقه از حاشیه آن (یعنی از زمین مجاور!) صدایی شبیه به موتورسواری کراس میآمد. پیش خودم فکر کردم مسابقات یا تمرین موتور سواری است. یک سر زدم. عکس زیر رو ببینید. موتور نیست!
این ماشینهای کوچولوی مسابقهای که از راه دور کنترل میشدند به شکل جالبی ویراژ میدادند و سر وصدای زیادی ایجاد میکردند. تنها اطلاعات فنی که تونستم از یکی از صاحبماشینها بگیرم در مورد سوخت آنها بود که ظاهراً از سوختی به نام نیترو استفاده میکنند.
باشگاه ساصد در اتوبان شهید بابایی قبل از تقاطع لشکرک واقع شده و علاوه بر سایت تیراندازی تراپ، مجهز به سایت تیراندازی بادی، زمین اسکیت سواری و شاید چیزهای دیگه! است.
بابا منو چه به اقدسیه! کی بره این همه راهو. من تازه دو سال بچه خاک پاک آریاشهر شدم. تازه با کوچه باغ ته کوچکمون حال میکنم. الان هم منتظر فصل توت هستم. اونوقت تو کل کوچه که راه میری دهنت شیرین میمونه! تازه بعد از اون نوبت میوههای دیگهاس. تا آخرهای پاییز که نوبت به خرمالو و گردو میرسه همینطور میوههای مختلف نمایش میدن. البته من از اون آدمهایی نیستم که به باغ مردم ناخنک بزنم. فقط توت و اون هم از شاخههایی که به کوچه اومدن...
آره امروز تو خواب و بیداری بودم که موبایلم زنگ زد. (آخه آدمی که دنبال کار میگرده که نباید تا لنگ ظهر بخوابه!) نگاهی انداخت دیدم بله؛ شماره از ما بهترونه! زود یک قلوپ آب خوردم و صدامو کلفت کردم که خیلی تابلو نباشه از خواب بیدار شدم!
بله؟! آقای شهرام خان؟ بله بفرمایید...
خلاصه آدرس داد و قرار مصاحبه! از تنها چیز دوران بیکاری که خوشم میاد همین سر قرار مصاحبه رفتنه. به خصوص وقتی که توپ آدم پر باشه. یک جور تفریحه! یک ساعت تموم تو اتوبانها بگاز و ترمز کن. ماشینجون هم که از بس تو پارکینگ خوابیده از خودم تنبلتر شده! کلی شاکی شد امروز. خلاصه درد سرتون ندم سر قرار حاضر شدم. عجب ساختمونی داشتن، خدا براشون حفظش کنه که هیچی، بیشترش هم بکنه! نگهبان دم در بعد از هماهنگی تلفنی با لهجهای آذری گفت واحد ۱۰ طبقه دوم. بابا خارجیها!! دو تا آسانسور داشتن. با یکیش رفتین دیگه. وارد این واحد ۱۰ شدم. یک عده بنده خدای IT زده داشتن به درد کارشون میرسیدند و سرها پایین. ای بابا منشی هم که ندارین، اِهه... یکی منو بببینه. نخیر. فایده نداره. وارد شدم.
چشمون روز بد نبینه... من همیشه از نیم پلههای ضایعی که وسط یک واحد آپارتمونی کار میکنند متنفرم. ضایع شدم، خوب شد زمین نخوردم
خدارو شکر کسی ندید به خصوص آقای مدیر مربوطه...
فرم پر کردم و نیم ساعت گپ زدم و برگشتم خونه. کلی کوچه پس کوچه جدید هم یاد گرفتم. برای ماشین سواری، اون هم بالا شهر. ولی غرب یک چیز دیگهاس اون هم آریاشهر با اون پیاده روهای شلوغ و تابلوش. این هم گذشت تا ببینم چی میشه...
سر ظهر بود که صدای هلیکوپتر آمد. شدید بود؛ خیلی شدیدتر از همیشه. با خودم گفتم حتماً داره از پشتبامها آمار آنتنهای ماهواره ملت رو میگیره. شدیدتر شد. ایستاد. اومد پایین!
نشست تو اتوبان کناری. شاید امداد بود، نفهمیدم. با خودم گفتم یک عکس بگیرم، تا دوربین رو آوردم گاز رو گرفته بود که بره...