شهرام

یادداشت‌های شهرام از روزمرگی، نظرات و شاید احساسات!

شهرام

یادداشت‌های شهرام از روزمرگی، نظرات و شاید احساسات!

گره و باز شدن گره

من با خودم فکر می‌کردم که درس خوندن خیلی وقت آدم رو می‌گیره، غافل از اینکه کار به تنهایی به اندازه چندتا درس خوندن وقت گیر هست. حدود کمتر از یک ماهه که درگیر پروژه یکی از دوستانم شدم. یک پروژه مخابراتی خیلی کوچک که اصلاً فکر نمی‌کردم این همه از من وقت بگیره. پنج‌شنبه جمعه هفته پیش،‌ به شدت درگیر کار بودم، از لحاظ کاری در تنگنا بودم و یک مقاله و یادداشت هم باید برای مجله می‌نوشتم! آنقدر از لحاظ روحی تحت فشار بودم که یک احساس جهنمی بهم دست داده بود!

داشت کار به اونجاها می‌کشید که از گرفتن پروژه دوستم و قبول نوشتن مقاله‌ها پشیمان بشم. خلاصه وقتی دیدم که دیگه از خودم کاری ساخته نیست، از خدا کمک گرفتم. شما تا حالا شده مستقیماً برای کارهای روزمره از خدا کمک بگیرید. با تمام وجودم از خدا کمک خواستم و دوباره کارها رو برنامه‌ریزی کردم. برای موفقیت کارها انرژی فرستادم.

نتیجه بسیار شگفت‌انگیزی رخ داد که البته انتظار هم می‌رفت. خدا هیچ وقت بنده‌ها شو تنها نمی‌گذاره. گره‌ها باز شدند، و گیرها به روانی آب روان به جریان افتادند. الان مراحل آخر پروژه را انجام می‌دم. البته سختی کار کم نشد و نمی‌شه، کار همیشه سختی خودشو داره اما مهم اینه که آدم با تخصص و پشتکار و توکل بتونه به مشکلات غلبه کنه.

خلاصه از یاد خدا هرگز غافل نشیم... .

خوش‌بختی و بدبختی

وقتی به تعداد همه آدم‌ها اثر انگشت و DNA متفاوت وجود داره، به نظر می‌رسه به تعداد همه آدم‌ها نیز روحیات و اخلاقیات متفاوت وجود داشته باشه.

راستی معیارهای شادی و غم در هر یک از ما چیه؟ معیارهای رضایت و عدم رضایت چی؟ همچنین معیارهای خوشبختی و بدبختی؟! چه عواملی باعث می‌شه آدم احساس خوشبختی بکنه یا بدبختی؟

دیگران رو که نمی‌دونم ولی خودم احساس می‌کنم نوعی عدم تعادل تو این زمینه برام پیش اومده احساسات ناخوشایند و خوشایند ترتیب ورود و خروجشون رو از دست دادند و همدیگر رو هل می‌دن! نیاز مبرم به یک متعادل کننده دارم. پناه می‌برم به خدای متعال که پروردگار جهانیان است. پروردگارا، سپاس از آنکه مرا لایق دریافت الطاف خود دانستی. آن پرتو نورانی و مقدست را بر من بتابان. سپاس برای حضور ریکی در جسم و جان من. بر من بتاب و سیاهی‌ها را بزدای. مرا به آرامش، استواری و پایداری و ثبات برسان.

آمین...

نسیم نا میمون

زمزمه‌های ناخوشایندی گاه به گوش می‌رسد. جریان‌هایی در کار است که به ضرر ماست. یعنی به ضرر من،‌ تو و تمام کسانیکه می‌شناسیم. و تمام کسانیکه آنها را می‌شناسند. چرا چشم و گوش بسته‌ایم و کبک‌وار سر در برف نفهمی فرو کرده‌ایم. چرا ظاهرها را دیدیدم و اصل را نادیده‌ انگاشتیم. حقمان بود که این بر سرمان آید. که ظاهربین هستیم و سطحی نگر. که حجم تبلیغات است که ما را می‌فریبد و عمل را از ناعمل تشخیص نمی‌دهیم. تمام ثروت مادی و معنویان را به باد نادانی فنا کردند. جمع می‌شویم و خوشی می‌کنیم و کف می‌زنیم.

همه ما می‌دانیم، خوب می‌دانیم که هر که بیاید و بگوید که چه کرده‌است و چنان است و چنین است و چه‌ها می‌کند و در بوق کند و در کرنا فریاد بزند، هیچ نکرده‌است. هر روز از این باغ بری می‌رسد با خبری و تاسفی و بی هنری ... .

وای به حال ما. مولایمان حضرت علی (ع) فرموده‌اند؛ مردمان شایسته همانند که بر سرشان می‌آید. خدایا ما را شایسته بهتر از این گردان.

باشد که در آینده جبران کنیم... .

سرخط اخبار ایتنا

سر خط اخبار خبرگزاری ایتنا به پنل سمت راست وبلاگ، بعد از قسمت "موضوع بندی" اضافه شد. با تشکر از دوستان عزیز ایتنایی به خاطر فراهم ساختن این امکان.

تاریکی می‌آید

روزها کوتاه شده. تاریکی زود هنگام طبیعت رو دوست ندارم. دیروز ساعت یک ربع به هفت عصر از شرکت در اومدم، دیدم همه جا حسابی تاریک شده. چند روز پیش تو این موقع هنوز آفتاب طلایی رنگ می‌درخشید. دلم گرفت. طبیعت افتاده روی سرازیری تاریکی. تاریکی و تاریکی. هر روز کوتاه‌‌تر از دیروز.

روزها کوتاه شده. تاریکی زود هنگام طبیعت رو دوست ندارم. گر چه هوا و به خصوص آب و هوای پاییزی به شدت دو نفره است(!) و دلچسب. ببینم امسال چی میشه پارسال که حسابی پاییزگردی کردم، اما امسال با آسیب دیدگی پا و کارت سوخت و ... !

تنبلی و بی عکسی

خب همه حتما تجربه‌اش رو داشتن دیگه. بعد از فشار یک ماهه برای یک امتحان یکهو آدم وا میره مثل ماست! تو مدتی که قبل از امتحان هستی و باید درس بخونی هر روز با خودت برنامه‌ریزی می‌کنی و می‌گی که اگه این امتحانه‌رو بدم چه کارها که نمی‌کنم و از این قبیل صحبت‌ها. اما پاتو که از سر جلسه می‌گذاری بیرون انگار یک آدم دیگه‌ای میشی. خیلی جالبه حتی حال و حوصله وبلاگ نوشتن رو هم از دست می‌دی.

امیدوارم زودتر از این خمودگی ذهنی بیام بیرون. آخه خیلی کار دارم. (برای این کار حتما از ریکی کمک می‌گیرم) یک دموی اینترنتی باید تا اواسط هفته بنویسم. راستی که خیلی تنبل شدم. زورم میاد کاری رو که چند سال پیش به سه سوت انجام می‌دادم، تکرار کنم. راه انداختن یک دیتابیس ساده مثل هایپرسونیک که دیگه این حرفها رو نداره. با یک HttpClient که دنیای وب فارسی رو بریزه تو دیتابیس و بعد بفرسته رو پورت ... اینها همه واقعاً سه سوت کار داره. البته به شرطی که شهرام همون شهرام سابق باشه...!

راستی این tiny pic هم داره اذیت می‌کنه. شروع کرده عکس‌های وبلاگ رو از اون اول حذف کردن. باید یک سرور دیگه برای upload کردن عکس‌های وبلاگ انتخاب کنم. به هر حال فعلا عکس شهرام بدون کویر شده و بعضی از پست‌های اولیه عکس ندارند. البته جای نگرانی نیست چون همه عکس‌های Upload شده روی دستگاهم نسخه پشتیبان دارند.

 

دریا

سال‌ها دل طلب جــــام جم از ما می‌کرد       وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است       طلب از گمشدگــــــــــان لب دریا می‌کرد
مشکل خویش بر پیر مغــــــان بردم دوش      کو به تایید نظر حل معمـــــــــــــــا می‌کرد
دیدمش خرم و خندان قدح بـاده به دست      واندر آن آینه صد گونه تماشــــــــا می‌کرد

گمشده من زودتر از لب دریا برگرده تهرووووون!!