شهرام

یادداشت‌های شهرام از روزمرگی، نظرات و شاید احساسات!

شهرام

یادداشت‌های شهرام از روزمرگی، نظرات و شاید احساسات!

به اقدسیه خوش آمدید!

بابا منو چه به اقدسیه! کی بره این همه راهو. من تازه دو سال بچه خاک پاک آریاشهر شدم. تازه با کوچه باغ ته کوچکمون حال می‌کنم. الان هم منتظر فصل توت هستم. اونوقت تو کل کوچه که راه می‌ری دهنت شیرین می‌مونه!  تازه بعد از اون نوبت میوه‌های دیگه‌اس. تا آخرهای پاییز که نوبت به خرمالو و گردو می‌رسه همینطور میوه‌های مختلف نمایش می‌دن. البته من از اون آدم‌هایی نیستم که به باغ مردم ناخنک بزنم. فقط توت و اون هم از شاخه‌هایی که به کوچه اومدن...

آره امروز تو خواب و بیداری بودم که موبایلم زنگ زد. (آخه آدمی که دنبال کار می‌گرده که نباید تا لنگ ظهر بخوابه!) نگاهی انداخت دیدم بله؛ شماره از ما بهترونه! زود یک قلوپ آب خوردم و صدامو کلفت کردم که خیلی تابلو نباشه از خواب بیدار شدم!

بله؟! آقای شهرام خان؟ بله بفرمایید...

خلاصه آدرس داد و قرار مصاحبه! از تنها چیز دوران بیکاری که خوشم میاد همین سر قرار مصاحبه رفتنه. به خصوص وقتی که توپ آدم پر باشه. یک جور تفریحه! یک ساعت تموم تو اتوبان‌ها بگاز و ترمز کن. ماشین‌جون هم که از بس تو پارکینگ خوابیده از خودم تنبل‌تر شده! کلی شاکی شد امروز. خلاصه درد سرتون ندم سر قرار حاضر شدم. عجب ساختمونی داشتن، خدا براشون حفظش کنه که هیچی، بیشترش هم بکنه! نگهبان دم در بعد از هماهنگی تلفنی با لهجه‌ای آذری گفت واحد ۱۰ طبقه دوم. بابا خارجی‌ها!! دو تا آسانسور داشتن. با یکی‌ش رفتین دیگه. وارد این واحد ۱۰ شدم. یک عده بنده خدای IT زده داشتن به درد کارشون می‌رسیدند و سرها پایین. ای بابا منشی هم که ندارین، اِهه... یکی منو بببینه. نخیر. فایده نداره. وارد شدم.  چشمون روز بد نبینه... من همیشه از نیم پله‌های ضایعی که وسط یک واحد آپارتمونی کار می‌کنند متنفرم. ضایع شدم، خوب شد زمین نخوردم  خدارو شکر کسی ندید به خصوص آقای مدیر مربوطه...

فرم پر کردم و نیم ساعت گپ زدم و برگشتم خونه. کلی کوچه پس کوچه جدید هم یاد گرفتم. برای ماشین سواری، اون هم بالا شهر. ولی غرب یک چیز دیگه‌اس اون هم آریاشهر با اون پیاده روهای شلوغ و تابلوش. این هم گذشت تا ببینم چی میشه...

هلیکوپتر بر بام

سر ظهر بود که صدای هلیکوپتر آمد. شدید بود؛ خیلی شدیدتر از همیشه. با خودم گفتم حتماً داره از پشت‌بام‌ها آمار آنتن‌های ماهواره ملت رو می‌گیره. شدیدتر شد. ایستاد. اومد پایین!

 هلیکوپتر بر بام

 نشست تو اتوبان کناری. شاید امداد بود، نفهمیدم. با خودم گفتم یک عکس بگیرم، تا دوربین رو آوردم گاز رو گرفته بود که بره...

 

نشانه‌های ضدتمدن غربی در ۳۰۰ !

با وجود اینکه فیلم ۳۰۰ رو برای تخریب وجهه تمدن پارس و امپراطوری ایران در آن روزگار و صد البته برای بهره‌برداری فرهنگی و سیاسی در حال حاضر تدارک دیده‌اند، اما از آنجاییکه جعل و تحریف همیشه دارای خطا خواهد بود؛ (دروغگو همیشه اشتباه می‌کند!) نشانه‌های ضدتمدن غربی فراوانی در این فیلم وجود دارد به طوری‌که یونیان حال حاضر در کشور یونان نیز از معترضین این فیلم هستند. تحلیل این فیلم نه کار من است و در تخصص من؛ در اینجا فقط به نمونه‌هایی از مظاهر ضد تمدن غربی در این فیلم اشاره می‌کنم:

در ابتدای فیلم که سکانس تولد لئونیدوس شاه یونانیان نمایش داده می‌شود، در حالیکه نوزاد در دست فردی است (نفهمیدم کی) و در گورستانی از اسکلت‌ها ایستاده‌اند گوینده بیان می‌کند که در تمدن یونان، نوزادان قوی را نگه‌داشته و ضعیف‌ها را دور می‌اندازند! (شبیه به قانون جنگل)

فیلم 300

 در سکانس دیگری شاه یونیان لئونیدوس سفیر خشیارشا و سایر همراهان وی را پس از پایان مکالمات در چاهی می‌اندازد. این صحنه نمونه‌ای از دپیلماسی تمدن یونان در آن روزگار و صد البته انعکاس دیپلماسی حال حاضر غربی‌هاست!

فیلم 300

   

تحلیل فیلم ۳۰۰ و نمایش امیلی

امشب شبکه ۴ فیلم امیلی را نشان داد. این فیلم رو قبلاً با زبان اصلی (فرانسوی) و زیر نویس انگلیسی دیده بودم. تقریباً به جزء دو صحنه فیلم سانسور دیگه‌ای نداشت. فیلم بسیار زیبا و عاشقانه و البته شاد از روابط اجتماعی در یک اجتماع آرام و صلح‌دوست. امیلی دختری منزوی و غیر اجتماعی است که در مقطعی از زندگی تحت تاثیر اتفاقات جاری تصمیم به ارتباط با دنیای اطراف خود نموده و همزمان سعی در کمک با افرادی دارد که در زندگی روزمره با آنها در تماس است. البته در این میان به معشوق خود نینو نیز می‌رسد. نینو نیز به نحوی دارای زندگی اجتماعی محدود و منزوی است و به هم رسیدن این عاشق و معشوق به نوعی سرآغاز زندگی اجتماعی آنها خواهد بود!

امیلی

راستی فیلم ۳۰۰ رو هم دیدم، بعداً در موردش صحبت می‌کنیم. در حال حاضر برنامه تحلیل این فیلم رو که فردا شب از شبکه چهار پخش میشه رو از دست ندید.

غار چاله نخجیر

زمستان سال ۸۴ بود که به سفارش یکی از دوستان برای دیدن غار چاله نخجیر رفتیم. ابتدا به قم سپس به سمت اراک تا سه راه سلفچگان. بعد از آن از یک راه فرعی‌تر به شهرستان دلیجان رفتیم. حد فاصل بین شهرستان‌های دلیجان و محلات یک راه فرعی است که به فاصله چند کیلومتر بینابین این دو شهر غار چاله نخجیر قرار گرفته است. تعریف بسیار زیادی از این غار شده‌است، ظاهراً دارای تالارهای بسیار بدیع و دست نخورده‌ای است که قابل مقایسه با غار علیصدر همدان می‌باشد. 

اما چشمتان روز بد نبیند.

غار چال نخجیر

 

در غار بسته و مهر و موم بود. و نگهبانان تا دندان مسلح (!) از نزدیک شدن به در ورودی غار جلوگیری می‌کردند. علت را جویا شدیم فهمیدم که از روزی که معلوم شده بهره برداری از غار چه منافع مادی و معنوی‌ای دارد، بین دو شهرستان فوق بر سر مالکیت این غار دعوا شده چه دعوایی. و نهایت کار به جایی کشیده شده است که در را بسته‌اند که فعلاً هیچ‌کس چیزی از غار را نبرد تا تکلیف مشخص شود.

قضیه خیلی جدی بود به طوری که با تماس‌هایی که گرفتیم تا معاونین میراث فرهنگی و گردش‌گری تهران هم واسطه پیدا کردیم، اما نشد که نشد. یک حاجی پشت خط بود که به این سادگی‌ها نرم نمی‌شد.

بگذریم تا چند ماه پیش خبر داشتم که هنوز هم در این غار بسته‌است. در حال حاضر خبر ندارم. امیدوارم تکروی ماها یک روزی به کار جمعی و تفاهم و تساهل و ... (!) تبدیل شود و از این جور حرفها...

 

تخته کوه

 راستی عجب طبیعت زیبایی داشت منطقه. تصویر بدیع این کوه را ببینید. از رشته تخته کوه اگه اشتباه نکنم در همان منطقه نزدیک دلیجان عکس‌برداری شده‌است.

در مورد فیلم ۳۰۰

جریانات فیلم ۳۰۰ رو که شنیدید، قراره فیلم رو ببینم و بعداً بیشتر در مورد اون صحبت کنم.

خشایارشا

تا اون موقع فعلاً این و این رو ببینید!