در حال تغییر شرکت هستم. یعنی محل کارم. با قبلیها خیلی آبم توی یک جوب(!) نمیرفت. البته مثلاً قراردادم تمام شده بود اما اصلاً دوست نداشتم که تمدیدش کنم و اینو به اونها هم فهموندم.
امروز رفتم یک جای دیگه برای صحبت کردن. یک شرکت نقلی. پدربزرگشون که همون مدیرعاملشون بود تازه سه سال از من کوچکتر بود. اصلاً این سابقه من به خوردشون نمیرفت و کلی سر این قضیه بحث کردیم. (منظورم مزایای سابقه بالاست=$) فکر نمیکردم یک روزی سابقه بالا هم ممکن باشه باعث دردسر بشه.
یادم میاد یک زمونی که توی یک شرکت نیمه دولتی کار میکردم از سیستم کارشون و اینکه اصلاً کار نمیکردند و اینکه مثلاً تکنولوژی عهد قاجار رو، توی کامپیوترهاشون استفاده میکردند شاکی بودم. و دست آخر هم دوام نیاوردم و زدم بیرون. همه چیز تغییر میکنه و از جمله آدمها و دیدگاههاشون. الان دیگه اینطوری نیستم. بلکه در به در دنبال یک جای دولتی نه حتی نیمه دولتی میگردم. اصلاً هم برام مهم نیست که کار بکنند یا نکنند. البته روحیه کاری من تضعیف نشده ولی همانطور که گفتم دیگه برام مهم نیست.
حداقل یک حاشیه امنیت شغلی ایجاد میشه تا اینکه آدم خودش بتونه پروژههای خودشو به خوبه بگیره و انجام بده. یا سر فرصت به سایر کارهای مورد علاقهاش بپردازه! (این بحث حالا حالاها ادامه داره ...)